عدنانعدنان، تا این لحظه: 13 سال و 21 روز سن داره

عدنان زیباترین لبخند خدا

شروع زندگی 3 نفره

سلام خداجونم سلام پسرم دوباره اومدنت رو خوش آمد میگم و دوباره از خدا ممنونم که پسری به این شیرینی و زیبایی به ما داده . از امروز دیگه باید مسئولیت بزرگ بچه داری رو خودم به تنهایی شروع کنم . امیدوارم تو هم بهم کمک کنی تا این روزهای خوب کودکیت روزهای به یاد ماندنی برای هر دومون باشه .خیــــــــــــــــــــــــــلی خیـــــــــــــــــــــــــــلی عاشقتم .  چند تا عکس زیبا از اولین روز تا به امروز .     ...
20 ارديبهشت 1390

خونه مامی جونی و ددی

زندگی زیباست . زندگی را همان گونه که هست ، دوست بداریم که در کنار مشکلاتش باز طبیعت زیباست باز باران می بارد و عشق لا یتناهی وجود دارد . عزیزم ، یکی یدونۀ مامان ،هر روز که می گذره تو داری برای منو بابات شیرین ترمیشی . می گن بچه روزش که تموم بشه دیگه نگهداریش برای پدر و مادر راحت ترمیشه البته بزرگترها هم خیلی این چند وقت کمک کردن تا من و بابات بچه داری رویادبگیریم . بعد از یک هفته ماندن خونه مامان توران و بابا فرجی مهربون حالا نوبت خونه مامی جونییه .خاله مهسا لحظه شماری میکرد برای رفتن به خونه مامی جونی.شبها با هم می خوابیدیم من هم کم کم دیگه به بیداریهای شب و شیر دادن به تو عادت کرده بودم . ای...
10 ارديبهشت 1390

خونه آنا و بابایی

سلام خدای دوست داشتنی من ، سلام به وبلاگ زیبای پسرم عدنان .  بعد از شب نام گذاری یعنی شنبه و یک شنبه فامیلهای من و بابات اومدن خونمون برای عرض تبریک و دیدن فرشته ای که خدا بهمون هدیه داده بود البته فقط خانومها اومدن .آخر هفته هم قرار بود بریم خونه مامان توران وبابا فرج مهربون تا کمی من استراحت بکنم دوباره برگردیم خونمون .چون بابا فرجی میخواست بره انگلیس اول خونه اونا رفتیم بعد هم میریم خونه مامی جونی و ددی . صبح جمعه بود که بابات برات لباس خوشگل پوشوند و ازت تند تند عکس می گرفت و قربون صدقه  میرفت من هم داشتم وسایلامونو جمع وجور میکردم تا زودتر بریم. نهار هم قرار بود بابا فرجی برامون کباب درست بکنه . خاله نرگس با خانواده و عمو ف...
1 ارديبهشت 1390
1